آواز عاشقانه ما در گلو شکست

حق باسکوت بودصدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست .

سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم .
آن گریه های عقده گشا درگلوشکست .

آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود .
خوابم پرید وخاطره ها درگلو شکست .

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند .
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

زیباترین عکسها در اتاقهای تاریک ظاهرمیشن

پس هر وقت در قسمت تاریک زندگیت واقع شدی بدون که خدا میخواد

زیباترین تصویر زندگیت رو بسازه

« نَفَختُ فیه مِن روحی »

 

صدای‌ ساز تو می‌آید

من‌ شدم‌ نی‌ و تو شدی‌ نی‌زن، مرا گذاشتی‌ روی‌ لبهایت‌ و دمیدی. نفست‌ که‌ توی‌ تنم‌ ریخت، هوا پر شد از موسیقی‌ دوست.
فرشته‌ها به‌ رقص‌ آمدند و زمین‌ دور خودش‌ چرخید.
نواختن‌ من، جشن‌ ملکوت‌ بود و پایکوبی‌ هستی. دم‌ تو آتش‌ بود و نوای‌ نی، عشق.

من‌ شدم‌ نی‌ و تو شدی‌ نی‌زن. اما فراموشم‌ شد که‌ نی‌ اگر خالی‌ نباشد، نی‌ نیست. پر شدم. دیگر برای‌ تو جایی‌ نمانده‌ بود. مرا گذاشتی‌ روی‌ لبهایت‌ و باز هم‌ دمیدی؛ اما دیگر صدایی‌ نیامد. فرشته‌ها گریستند و شیطان‌ دور نی‌ات‌ رقصید.
این‌ روزها نسیم‌ از سمت‌ بهشت‌ می‌وزد. این‌ روزها هوا‌ بوی‌ تو را دارد. این‌ روزها صدای‌ ساز تو می‌آید و من‌ دوباره‌ به‌ یاد می‌آورم‌ که‌ من‌ نی‌ بودم‌ و تو نی‌زن.
آه، آی‌ یگانه، ‌ای‌ نی‌زن! این‌ نی،‌ دلتنگِ‌ دم‌ِ توست. دلتنگِ‌ نواختنت. نیِ‌ کوچکت‌ را بنواز.

*
نوشته ای از «عرفان نظر آهاری»